مریم رو یادم نبود،عکسش رو که فرستاد یادم افتاد که چقد دیدیم همدیگه رو.وقتی می نوشت توی گروه حقیقتا دهنم بسته میشد.موقعیتش خیلی سختتر از اونی بود که بشه حرفای خوشکل خوشکل براش زد.دوتا بچهای که ژنیتکی مشکل کلیه داشته باشن و مدام بیمارستان و درمان...خیلی سخته واقعا...
شب نیمه شعبان نوشت که دعا کنید سلامتی آلا رو هدیه بگیرم،
چند روز پیش نوشت که رفته بیمارستان و براش ختم یا جواد الائمه ادرکنی گرفتیم،من ۵۰۰ تا برداشتم و هنوز تمام نشده بود...
و امشب سمانه گفت که آلا به رحمت خدا رفته...
و آلا ۵ سالش بود...
و از وقتی خبرس رو خوندم تن و بدنم به لرزه افتاده...
یا الله...
خدااا....
حس از نو...برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 21