حس از نو

ساخت وبلاگ
امشب بعد از افطار داشتیم قندپهلو نگاه می کردیم که همسرجان شروع کرد به تعریف یکی از شعرای طنزش...

بعد من تندی گوشی رو برداشتم و وبلاگش رو باز کردم.گوشی رو سر دادم سمتش.برق چشماش و لبخندی که می آمد روی لب هاش برام جس خوبی داشت.نمی دونم غلبه ی حس خوب کدوممون بود که پخشش کرد تو هوا.

همه ی خونه حس خوب گرفت.نمیتونم دقیق توصیف کنم که حس خوب یعنی چی.

حس خوب یعنی پرت شدن همسر در دنیای شعر و پرت شدن من در حال و هوایی که گمش کرده بودم.

حال و هوای روزهای مجردی!نه مجرد از همسر!بلکه مجرد از ماجراهایی که یک روزهایی نداشتمشون.

تصمیم گرفتم بیام و بنویسم.

بنویسم که...

گاهی زنی روی من سایه می اندازد، زنی خانه دار که از دستمال کشیدن قرنیز های دیوار  احساس لذت می کند.

گاهی معلمی دست هایم را می کشد و با خود می برد،معلمی که مرتب کتاب می خواند و به تخصصی شدن کارهایش می اندیشد.

گاهی هم مادری روی من سایه می گستراند،مادری نگران،مادری که فرسنگ ها از من دور است...

اما آنچه را که دوست تر دارم از همه ی این ها،دختر 18 ساله ایست که پر شور و احساس است.

تنها عشق را می شناسد و قلم و تنهایی را.

امشب آن دخترک به سراغم امده است.خوشحالم و مثل یک تکه چوب روی اقیانوسی از آب احساس رهایی دارم.حالم خوش خوش است.

وقتی آن دخترک هست،حال زن بودنم،معلم و مادر بودنم،عجیب خوب است.انگار همه هستم و هیچ نیستم.

بی تعلق و  رها...

حس از نو...
ما را در سایت حس از نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 3:26