ده روز بيشتر از هبوط تو مي گذرد و من،امروز تازه ديدمت.و امروز تازه نشستي برايم گفتي كه سفر چطور بود و چقدر خسته شده بودي از راه رفتن و...تشنه ي شنيدن حرفهايي بودم كه فقط ميشد از زبان تو شنيد،با هر جمله ات مي باييست بهشت را تكه تكه مي كردي و نازل مي كردي و نازل مي كردي و نازل مي كردي و همين كه زبان به گفتن باز مي كردي،بذر اشكي مي شد و مي نشست به جان من.همين كه خداحافظي كرديم و نشستم توي ماشين...همين كه براي نوشتم كه چه حسرتي ست توي دلم...اشك ها بي امان امدند و ديگر...
حالا دل تو را و خودت را به خدا مي سپارم.به خداي حسين"ع"،به خداي علي اكبر"ع"...
خدا كند كه دلت هيچ وقت بر نگردد از حرم.خدا كند كه هميشه پر از دلتنگي بهشت باشي رفيق شفيق...
حرف كه براي گفتن بسيار است،اما همه حرف ها گفتني نيست...
حس از نو...برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 103