صدای باد

ساخت وبلاگ
بارون میاد.

توی اتاق شلوغ وسط وسیله های نتکانده شده نشستم و هنذ فری توی گوشم است و در حال رادیو گوش دادن هستم.

به محض باز کردن این صفحه جمله ها راه افتادند توی ذهنم...

دلم برای اینجا تنگ شده.دلم برای نوشتن تنگ شده.دلم تننننگ شده...به خصوص با این باران بی صدا که از گوشه ی پنجره ی باز اتاق نسیم سردی را می وزاند...

به خصوص با این صدای حاج اقا حوادی آملی که می گویند...ذات اقدس اله

به خصوص که همسرجان در خواب است و من تنها بیدارم.

به خصوص که ...

دلم برای همه دوستان وبلاگی آشکار و نهان تنگ است.چراغ خاموش و روشن.

غرق می شم در کلمات...انقدر اینجا خلوت و سوت و کور شده که بخوام بعد از چند دقیقه بیام و تصمیم بگیرم که به متن اضافه کنم.صدای مرحوم کوثری از شبکه رادیویی توی گوشم پخش می شود.دست هایم روی صفحه کلید می لرزد.یکی یکی وبلاگ های خاک خورده را باز می کنم و می خوانم."خیال رنگی" نوشته بود ما کی بزرگ شدیم؟

انگار توی سه سال گذشته با این سوال رو به رو نشدم.انقدر پر اتفاق بود و پر از اتفاق های خوب.

اما سرعتش....

احساس سیبی را دارم که بعد از چرخ خوردن های فراوان هنوز هم به زمین نرسیده.هنوز پایم در هواست...

باورم نمی شود انگار این همه روزهای پر اتفاق را. نقش امروزم را.حال و هوای این روزهایم را.انگار ده سال گذشته و از طرفی هم انگار دیروز بود.چقدر همه چیز فرق کرده.روزهایی که اینستا نبود.تلگرام نبود و من تمام شوقم این بود که نظری پای نوشته ام باشد.ذوقم این بود که توی موج ها...شرکت کنم.دلم برای موج های وبلاگی تنگ شده.نمی دانم.خودم هم نمی دانم چه دارم می گویم.

خوشحالم که ادم های زیادی اینجا را نمی خوانند.همیشه از داشتن غار پنهانی از آدم های دور و برم خوشحال بوده ام.همان روزها هم دوست نداشتم دوست و آشنا وبلاگم را بخوانند.

می نویسم و پاک می کنم.حرف های می آیند و می روند.جمله نیستند.تصویر نیستند که شوتشان کنم توی اینستا و منتظر باشم کسی ببیندشان.

اینجا را بیشتر دوست دارم.اینکه انگشت هایم روی صفحه برقصند و تق تق صدا کند...

بیایید.بیایید یک موج وبلاگی یواشکی درست کنیم...

حس از نو...
ما را در سایت حس از نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 3:26