آصبح یک روز سرد پائیزی،روزی از روز های اول سال

ساخت وبلاگ
از خونه كه بيرون رفتيم،نسيم نيم سرد و شاداب پاييزي لبخندي به صورتمون آورد و روزمون رو شروع كرد.انقد سرحال وبدم كه به همسر پيشنهاد پياده روي از دانشگاه تا مدرسه رو دادم.توي همين مسير بهراد رو ديديم.كه امروز اولين روز كلاس چهارمي بودنش رو تجربه مي كرد،از ديدن معلم سال قبلش خيلي خوشحال شد و من شاهدم كه اقاي خوشحال تر از بهراد بود.به رسيدنمون،رفتم و كليپي كه قرار بود اول روز با بچه ها ببينيم رو دانلود و آماده كردم روي سيستم كلاس.مدرسه بوي اول مهر مي داد.حس خوب حضور بچه ها.همه سرحال و پر از هيجان براي شروع.مامان هاي مشتاقي كه بچه هاي كلاس چهارميشون رو هم همراهي ميكردن.صبحانه كه داشت توي آشپزخونه آماده مي شد.و آخرين تجهيزات كلاس ها كه قرار شد تا ساعت ده تحويل معلم ها داده بشه.اولين كسي رو كه ديدم سيد محمد بود.بعد هم محمدرضا اومد و امير حسين.رفتيم توي حياط براي اجراي مراسم صبح گاهي كه...

به ترتيب از كلاس اول تا چهارم بچه ها حلقه هايي رو تشكيل دادن و تلاوت قران و ورزش كردن و ...بعد هم بالا بردن پرچم و از زير قران همراه با دود اسپند رد شدن و رفتن به كلاس...

از اينجا،ما بوديم و بچه هاي كلاس اولي.اولين برنامه خوندن دعاي فرج بود.بعد هم كليپ روز اول مدرسه موش ها رو پخش كرديم،كه هنوز بچه ها روي هوا بودن...يكيشون متعجب از تكنولوژي ويديو پروژكتور ميرفت و به تصوير دست مي زد تا اينكه رابطه اش رو كشف كرد،چندتا كه حواسشون به تايمري بود كه گوشه صفحه ديده ميشد.چند تايي اصلا صندلي هاشون ژشت به تصوير بود.هرچه بود گذشت و بعد رسيديم به قسمت جذاب ماجرا.پازلي رو كه ديروز با همكارجان تكه تكه روي تخته چسبانده بوديم تا بقيه بچه ها بيان و ضمن يك گفت و گوي كوچولو و معرفي خودشون با هم پازل رو تكميل كنن.اين قسمت براشون جذاب تر بود.با هم گفت و گو ميكردن براي اينكه بتونن همديگه رو راهنمايي كنن كه قطعه رو كجا بذارن...

نيمه هاي كار حدود ساعت نه رفتيم براي صرف صبحانه.با دست هاي كوچيكشون بشقاب هاشون رو اماده كردن و نشستن پاي سفره.بعد از صرف صبحانه رفتيم زنگ آزاد.كلي بازي كرديم و از ميله ها بالا رفتيم و دويديم و ...

برنامه ي بعد نمايش بود،با خاله اكرم يك ميز اورديم و چادرم رو كشيدم روش.من و اكرم پشت ميز با دوتا عروسك توي دستمون.نمايش از اين قرار بود كه دو تا كلاس اولي توي حياط مدرسه با هم آشنا ميشن.بداهه ديالگ ها رو رفتيم.خيلي بچه ها خوششون اومد.با دقت داشتن نگاه ميكردن و به صداهاي خاله هايي كه عوض شده بود گوس ميدادن.با دقت چند دقيقه نشسته بودن و لذت مي بردن.بعد هم به درخواست اونها دو به دو اومدن و نمايش هايي اجرا كردن.خيلي براشون جذاب بود.بعدش با هم فعاليت اسم پفكي رو رفتيم و نقاشي هاشون رو به نمايشگاه(يك بند كاموايي كه توي كلاس به صورت بد رخت اويزون شده بود) اويزون كردن با گيره.

باز هم زنگ آزاد و ميان وعده كه آش رشته بود.پنج دقيقه زودتر از زمان ميان وعده رسيديم،به پيشنهاد من چند تا بازي نشستنكي انجام داديم.كلي خنديديم و لذت برديم.سر سفره كنار سيد وحيد نشستم و سيد محمد.كلي با هم صحبت كرديم از اينكه چرا وقتي توي آش كشك ميريزيم رنگش عوض ميشه تا خاطرات كودكي وحيد ...

بعد از ميان وعده اومديم توي كلاس،نقاشي كشيديم،باهاش موشك درست كرديم،آزمايش انجام داديم كه خيلي جذاب بود...حتي براي خود من.آزمايش جا به جايي اب و روغن.بعد از آزمايش به اتفاق رفتيم كوه براي موشك هوا كردن.باز هم دويديم و خنديديم و ...

برنامه بعد آشنايي با مربي نجاري بود و حرف زدن بچه ها راجع به اينكه چه چيزهايي ميخوان بسازن و ...

و باز هم زنگ ازاد...

و رفتن بچه ها 

حس از نو...
ما را در سایت حس از نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 3:26