سنگینم.توی لاک خودم هستم.نمیتوانم بروم ارتباط ها را شروع کنم.نمیتوانم بروم طبقهی ۸ توی اتاق دوستم و ازش حال پسرکش را بپرسم که قبل از سفر تب داشته،
نمیتوانم بنشینم حتی از حال پسرک چشم نزار تازه نقاهت گذراندهی خودم حرف بزنم و تجربه بگیرم
نمیتوانم به هم کوپهای پیام بدهم
سنگینم.توی لاک خودم هستم.لاک سنگینم را آورده ام پیش امام رئوف.پیش امام...
همه را به امام گفتم،حتی دلشورههای کوچکم را.حتی بلیط را.حتی بزرگها را.راز های مگوی خودم و امام حسین را.
نمیتوانم فکر کنم قضاوت دیگران از من چیست.هرچه باداباد...
حس از نو...برچسب : نویسنده : faarda بازدید : 107